چند روز پیش رفتیم یه نمایشگاه ماشین. آرمان از این ماشینه خوشش اومده بود ، گیر داده بود می خوام سوار بشم ! اینم از این ماشین گرونا بود ! من داشتم سکته میکردم. آرمان تو رو خدا مواظب باش دست نزن 😅 مگه حرف گوش میکرد! الا و بلا می خوام سوار بشم ! با هزار خجالت به آقاهه گفتم میشه پسرم سوار این ماشین بشه؟ بنده خدا آدم مهربونی بود اجازه داد ! آرمان ۵ دقیقه سوار شد ولی ما میترسیدیم که خراب کاری کنه زود پیاده اش کردیم. خلاصه عشق کرد دیگه 😜 سوار این ماشین عتیقه شده بود 😜😆 ...